جدول جو
جدول جو

معنی خار و خسک - جستجوی لغت در جدول جو

خار و خسک
خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک، خار و خاشاک
تصویری از خار و خسک
تصویر خار و خسک
فرهنگ فارسی عمید
خار و خسک(رُ خَ سَ)
خار و خس. ریزۀ خار و کاه:
خار و خسک را بسخن چون کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خار و خس
تصویر خار و خس
خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک، خار و خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
(رُ خَ)
قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس). خار و خردۀ کاه. خار و خاشاک:
خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا
کز خس و خارنیابی مزه جز خارش.
ناصرخسرو.
نیک بنگر بروزنامۀ خویش
در مپیمای خار و خس بجراب.
ناصرخسرو.
دام درافکند مشعبدوار
پس بپوشد بخار و خس دامش.
خاقانی.
سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب
بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب
رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب.
خاقانی.
ور جهانی پرشود از خار و خس
آتشی محوش کند در یک نفس.
مولوی.
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی.
سعدی (بوستان).
در زمین آنکه خار و خس بگذاشت
تخم در وی کجا تواند کاشت.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / خُو)
آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را:
گر ایدونکه رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.
فردوسی.
سواران و اسبان پرمایه اند
زگردنکشان برترین پایه اند
سلاح است و بهرامشان پیشرو
که گردد سنان پیش او خار و خو.
فردوسی.
بکوشم که آباد گردد زنو
نمانم که ماند پر از خار و خو.
فردوسی.
زمینی که بود اندر او خار و خو
سراسیمه در وی سپهدار گو.
؟ (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی).
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خار و خس
تصویر خار و خس
خار و خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار